بهمن ۲۴، ۱۳۹۶

لمس خوب صدا

در چند هفته اخیر چند نفری را دیده‌ام. بعضی را برای اولین بار در زندگی و بعضی را برای اولین بار بعد از مدت‌ها. وجه مشترک تمام این دید و بازدیدها یک چیز بود: ولع بسیار برای حرف زدن. در تمام مدت فقط دوست داشتم حرف بزنم دوست داشتم حرف بزنند. سکوت نباشد صدا باشد صدایی نه از جنس دکمه‌های صفحه کلید، صدایی نه از جنس وویس‌های تلگرامی، نه حتی از جنس اسکایپی. صدایی از جنس واقعیت.
از آن صداها که بعدش چشم‌ها را ببینی، دست‌ها را لمس کنی، خطوط کنار لب‌ها را تماشا کنی و بگویی گوش کن این صدا از این لب‌هاست، این صدا پیام رسان این چشم‌هایی است که می‌خندد، این چشم‌هایی است که بغض می‌کند. از آن صداها که حس کنی بعدش دوس داری بزنی روی شانه دوست و بگویی لعنتی دلم برایت تنگ شده بود. دست دوست ِ تازه را بگیری و بگویی چه خوب شد که با هم آشنا شدیم؛ چه خوب شد که امروز با هم بیرون آمدیم؛ چه خوب که اینجایی...
وجه مشترک تمام این دیدارها واقعیتی بود که سال‌ها دوری از «دوست» از من دریغشان کرده بود.

هیچ نظری موجود نیست: