مهر ۲۷، ۱۳۹۳

زندگی با این همه درد نمی ارزه ..

داشتیم توی آهنگ های یوتیوب دنبال یه آهنگی می گشتم. گفت سرچ کن مرتضی. آهنگ های اون رو گوش بدیم. گفتم کیه ؟ نمیشناسمش. گفت سرچ کن خیلی قشنگه آهنگاش. بیچاره سرطان داره تو آلبوم جدیدش موهای سرش رو از ته تراشیده. گفتم وا! من اصن نمیشناسم همچین خواننده ای... بعد زدم یوتیوب دیدم میگه ایناها این: مرتضی پاشایی ... 
شوکه شدم! این ؟ این؟‌ این ؟ زبونم به بیشتر از این نمی چرخید اشکام همین طوری می ریخت. این ؟‌ این که خیلی جوونه .. این که خیلی جوونه ... این؟  این از منم کوچیک تره .. این ؟ 

زدم آهنگ جاده یک طرفه .. چقدر خاطره دارم از این آهنگ .. چقدر حس های خوب داشتم با این آهنگ ..
اشک امون نمیده .. 

گفت این زندگیه .. این یه رواله .. واسه همه هست. بعضیا زودتر از این گردونه خارج میشن بعضیا دیرتر .. ولی واسه همه هست.. 

چند نفر رو می شناسم که یا دارند با سرطان دست و پنجه نرم می کنند؟ چند تاشون خلاص شدند ؟ چند تاشون از گردونه زندگی خارج شدن ؟ چند تاشون هنوز دارند می جنگند؟ این گردونه زندگی به این همه درد می ارزه ؟ می ارزه ؟ 

راستشو بگو این بازیه ... 

مهر ۱۶، ۱۳۹۳

به دردش نمی ارزه ..

چند سال قبل وقتی از مهمونی پاتختی دخترخاله ام برمیگشتیم٬ توی راه پله در حالیکه سرخوشانه با کفش پاشنه بلند تند و تند پله ها رو پایین میومدم پام پیچید و خوردم زمین. از اونجایی که زمین خوردن و از پله افتادن اتفاق جدیدی نبود. مامان پرسید خوبی؟ گفتم آره. پام درد میکرد بیشتر از همه دفعه های قبل اما توجهی نکردم بهش و راه افتادم. چند ساعت بعد وقتی از درد می پیچیدم به خودم بابا با موتور منو رسوند بیمارستان. تشخیص دکتر موبرداشتگی استخوان بود و گچ گرفتن تنها راه چاره ... 
توی یه دوره های سنی یک سری کارا خیلی با خوبه. یک سری تجربه ها که همه دوست داریم داشته باشیم بدون این که بدونیم آیا به درد سرش می ارزه ؟ کارایی که شاید حتی بابت نداشتنش به بقیه حسودی کنیم یا بابت داشتنش فخر بفروشیم! مثل همین گچ گرفتن دست و پا! همیشه دوست داشتم دستم رو یا پام رو گچ بگیرم و بقیه برام روش یادگاری بنویسند... 
خوب یادمه وقتی دکتر درمانگاه گفت باید گچ بگیریم یه گرمای مطبوعی رو توی تنم حس کردم شک نداشتم که لپ هام هم گل انداخته بود از سرخوشی. هوورا بالاخره برای منم اتفاق افتاد .. 

چند روز پیش باز خوردم زمین. پام پیچید و وسط خیابون فرود اومدم. درد بدی داشت. شبیه همون درد. اما نه درد پا. درد روزایی که نمیشد از خونه برم بیرون چون از پله بالا پایین رفتن سخت بود. درد موقع هایی که به خاطر زیاد توی گچ بودن به خارش افتاده بود و چاره ای براش نبود. درد همه زمستون هایی که سرما بهش میزد و استخوان درد میگیرفتم چون طاقت نیاورده بودم گچ رو یک هفته بیشتر نگه دارم... همه این درد ها در کسری از ثانیه از ذهنم گذشت... 

تجربه ای بود که بهم یاد داد خیلی از دلخوشی ها به دردشون نمی ارزند