خرداد ۲۲، ۱۳۹۳

گاه هایی که بی گاهند ..

گاهی فقط تماشاگری..
تماشاگر آدم ها، خنده ها و گریه هایشان، حرف ها و داستانهایشان، عشق ها و نفرت هایشان، بودن ها و نبودنهایشان ..
تماشاگر روزهای زندگی ات که میگذرند مثل برق و باد و هیچ توانی نداری که جلویشان را بگیری و حتی شاید هیچ تمنایی هم نداشته باشی ..
تماشاگر حال و هوایت دلتی، اشک هایی که میبارد، حرفهایی که ناگفته میماند، خنده هایی که نیمه تمام بر لب میماسد ..
گاهی فقط تماشاگری .. بی آنکه ببینی ..

خرداد ۲۰، ۱۳۹۳

همیشه یک جای کار میلنگد ....

فکر میکردم
حتما که نباید نقاش باشی که قلم دست بگیری و بر روی بوم بکشی . همین که دستت به قلم آشنا باشد میتوانی
 رنگ بپاشی به صفحه بوم
حتما نباید شاعر باشی تا شعر بگویی . گاهی همین که دلت گرفته باشد و دو خط بنویسی شعری میشود برای خودش
حتما نباید عاشق باشی که زیر باران بروی . گاهی زیر باران میروی که خیس شی تازه شی شاداب شی 

اما 
هرچه گل میکشم بومم رنگی نمیگیرد هرچه شعر میگویم به دل نمی نشیند هر چه زیر باران میروم تازه نمیشوم
 هرچه از خورشید میگویم تاریک تر میشود هر چه از محبت میگویم کینه بزرگ تر میشود هرچه از زندگی میگویم مرگ نزدیک تر میشود ..