مرداد ۲۶، ۱۳۹۴

امضا یک بیاعصاب

ایران که بودم صدای اذان رو دوست نداشتم
اینجا از صدای کلیسا متنفرم. از دنگ و دونگ هر نیمساعت یکبارش که از کله صبح شروع میشه تا ۱۰ شب هم ادامه داره و متاسفانه تعطیل و غیر تعطیل هم سرش نمیشه یا از صدای مزخرف آژیر سر ظهرش که برام خاطره آژیر قرمز روزهای جنگ رو زنده میکنه 
متاسفانه هر جای شهر هم خونه بگیری دور و برش کلیسا هست، عین مسجدهای خودمون که هر محلهای دست کم یکی دو تا داره
دلیل سر و صدای کلیسا و اذان گفتن مسجدها و اینا همه بیدار کردن انسانهاست ظاهرا! حالا یا از خواب شیرین صبحگاهی یا به خیال خودشون از خواب غفلت! 
کاشکی بود به گوش این مدعیان مذهب و این دست اندرکاران بیدار کردن انسانها از انواع خواب میفهموند که ای جان دل، ای عزیز، ای الاغ من اگه بخوام بیدار شم از ساعت و ریمایندر استفاده میکنم و اگه نخوام صد تا کلیسا و مسجد و داد و آژیر و زنگ هم بیدارم نمیکنه پس بی زحمت برای خودنمایی دم به دمت یه راه دیگه پیدا کن
با تشکر 

مرداد ۱۹، ۱۳۹۴

شکافی به وسعت اقیانوس

اینجا شکافی هست بین‌خواسته‌هایم و نیازهایم. شاید هم بین نیازهایم و خواسته‌هایم.
خوب که فکر می‌کنم نمیدانم کدام بر دیگری اولویت داره. حتی نمی‌توانم از هم تفکیکشان دهم. نمیدانم اونی که فکر می‌خواد، دلم‌میخواد نیازه یا خواسته! مثلا نمیدونم فکر کردن، کتاب خوندن، راه درست رو پیدا کردن نیازه یا خواسته!
از طرفی کار خوب داشتن، پول داشتن، خوش بودن، سفر کردن و و و اینا چی؟ از هم تفکیک پذیرند یا نه؟ کی اولویت داره؟
نمیدونم‌ چرا نمی‌تونم اون مدیریت لازم رو روشون داشته باشم!؟
مثلا همین خواب یک آن نیازه یک آن خواسته! بدتر آن‌که آن‌هایی هم هست که از خواب گریزان و بیزارم! از این همه‌ نیاز و‌خواهش به‌خواب !

مرداد ۱۶، ۱۳۹۴

چه‌کسی به جوانی من فکر خواهد کرد؟

حدود ۷۰ سالش می‌شود. این را نه فقط از موهای سفیدش  و‌خط‌های دور چشمش، که از تن چروک شده اش حدس می‌زنم. یک جلیقه پوشیده و یک شلوارک. زیپ‌جللیقه اش باز است و زیرش چیزی نپوشیده. سوار اتوبوس کع شد اول توجهم به خالکوبی‌های روی سینه اش جلب شد و بعد به کتابی که در ذست داشت. دست ِ آخر هم‌نگاهم افتاد به ساعت مچی بزرگ و قرمزی که به دستش بسته بود. دختری خواست جایش را به او بدهد اما سرحال تر از این حرف‌ها می‌نمود. کوله اش رو پشتش انداخل کتابش را باز کرد به میله اتوبوس تکیه داد و گفت هنوز می‌توانم سرپا بایستم دخترجان.
صورتش با وجود پیری هنوز خوب است. از آن صورت‌های خاص مردان ایتالیایی با آن چونه‌های ویژه‌ و‌چشم‌های آبی‌شان. چقدر دلم می‌خواست بدانم دقیقا جوان بوده چه شکلی بوده و چه روزگاری داشته ..

مرداد ۱۳، ۱۳۹۴

کاش بیشتر بنویسم ...

باید بیشتر بنویسم پیش از آنکه باز واژه‌ها راه‌پیمایی‌های شبانگاهی‌شان را در لابلای چین و چروک‌های مغزم شرپع کنند.
باید بیشتر بنویسم از حرف‌هایی که لابلای دندان‌هایم خرد می‌شوند و صدای فریادشان در گوشم طنین می‌اندازد..
باید بیشتر بنویسم ..

شک می‌کنم به آینه ...

دو سال گذشته و چند روز پیش برای اولین بار شک کردم! تصمیم درستی بود؟