میدونم که این روز ها هم میگذاره اما دلم میخواست که این روز ها فقط خوش میگذشت
بدون استرس بدون دغدغه بدون خستگی
خیلی خسته ام
مرداد ۰۱، ۱۳۹۰
- سخته ؟
- اولش گاهی اما بعدش دیگه نه خیلی ، عادت میکنی بعدش راضی تر هم هستی !
تیر ۱۲، ۱۳۹۰
یه جایی نوشته بود این که بدونی که یه رابطه به هیچ جا نمیرسه مثل این میمونه که بدونی وقتی به دنیا میایی کی میمیری ! من میخواستم بگم این که بدونی این رابطه " باید " به جایی نرسه ! این که "ندونی" که میخوای این رابطه به جایی برسه یا نه ! این که "نتونی" تشخیص بدی که این رابطه به جایی میرسه یا نه ! این که اون "جایی " که قراره بهش برسی رو ندونی کجاست ! این ها همه به همون اندازه دردناکه که بدونی وقتی دنیا اومدی کی میمیری ....
تیر ۰۹، ۱۳۹۰
گاهی خسته ای از آدم ها
از بودنشون
از بودنت
میخوای بری که نباشی
که نباشند
.
.
بعد که رفتی میخوای زود برگردی
زود دلتنگ میشی
زود تنها میشی
زود باز خسته میشی
این چرخه خسته شدن تا همیشه و همیشه هست
فکر میکنم وقتی دلتنگ کسی در گذشته میشویم که امروز کمبودش را کنارمان و در لحظه هایمان حس کنیم
کسی که امروز نیست اما جای خالی اش معلوم است
امروز جای هیچ کسی از دیروز کنارم و در لحظه هایم خالی نیست
من هنوز به تقبیح عملی به نام خیانت باور ندارم. به تحمیلی که جامعه به افراد می کند برای برقراری روابطه جنسی مادام العمر با یک نفر هم باور ندارم. به انتخاب آدمها باور دارم. اگر برای دو نفر اینجور راحت تر است که صرفا همه عمر باهم باشند خیلی هم خوب است. ا گر نیستند ان هم خوب است. به توافقات آدمها در رابطه باور دارم و به خروج آدمها از روابطی که در آن توافق حاصل نمی شود و یا کسی درحال آسیب دیدن است.
به تنها چیزی که باور دارم و محکومش می کنم دروغ است
این حس تکراری
این ترس تکراری
این روزهای تکراری
عجیبه که هر تکرار شیرینه
و هر پایان تلخ
......
هر بار آغاز این تکرار ها آغاز تکرار شیرینی ها تلخی ها
و همه همان حس ها
و ترس ها و
روزهای تکراری
باز هم شیرینه ...
میدونی خیلی از روزهامون داره "بی" میگذره .. "بی " همه اون کس هایی که میخواییم پبشمون باشند و "بی" همه اون چیز هایی که میخواییم داشته باشیم و " بی " همه اون جاهایی که میخواییم باشیم .. دلیلش شاید این باشه که محدودیم .. محدود به زمان و مکان .. و این خیلی درد داره خیلی .....
اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۰
وقتی دلتنگی همه رو شکل همونی میبینی که دلتنگیت رو بیشتر میکنه ...
گاهی همه این کار را میکنیم ..
گاهی نگاهی چشمی لبخندی یاد اوری غمی کسی روزی و یادی است
خیره میشویم و لبخند میزنیم گاهی تلخ ..
خوبه که آینه باشیم گاهی برای غریبه هایی که از کنارمان میگذرند
بدم میاد از این که خودم رو بشناسونم، بدم میاد از این که توجیه کنم ،بدم میاد از این که تجزیه و تحلیل ام کنی ،بدم میاد از این که نفهمی و رد شی ، بدم میاد که بگم و نفهمی، بدم میاد که نفهمی و نپرسی، بدم میاد که نمیفهمی و نمیفهمی که نفهمیدی
به احمقانه ترین شکل ممکن حرف میزنند توقع دارند که همه هم بفهند شون
نمیدونم این چیه جدیدا باب شده که همه کلمه ها رو با املای غلط مینویسند و ادعای روشنفکری هم میکنند و فدایی شاملو و فروغ هم میشند .. کجا اون بدبخت ها افتاده بودند به جون ادبیات فارسی این جوری که شما افتادید
گاهی آدم دلش میخواد این آدم های دنیای مجازی رو بکشه از مونیتورش بیرون سفت بغلشون کنه حسشون کنه لمسشون کنه بوسشون کنه ازشون حضوری به خاطر اونجا بودنشون و به خاطر اینجا بودنشون تشکر کنه بعد دوباره برشون گردونه سرجاشون