فروردین ۱۰، ۱۳۹۱

هلال ماه از پنجره سرک کشید
گفتم ماه من میشی ؟
گفت ماه شب ِ چهارده ات میشم
رفت و ستاره سهیلم شد ...

اسفند ۱۹، ۱۳۹۰


از وقتی‌ از ایران اومدم
جمعه‌ها رو دوست ندارم. چون واسه من هنوز جمعه تعطیلی‌ آخر هفته است و نباید کار کرد. جمعه‌ها رو دوست ندارم چون همیشه جمعه‌ها صبحانه در همی‌ میخوردیم. حلیم کل پاچه نون پنیر گردو خام با نون باربری تازه. جمعه‌ها رو دوس ندارم چون باید بیام سر کار، باید صبح هول هولکی شیر کورن فلکس هورت بکشم. باید کار کنم و کار کنم. چون اینجا جمعه‌ها تعطیل نیست . اینجا جمعه‌ها رو دوس ندارم

از وقتی‌ از ایران اومدم
جمعه هارو دوس دارم چون فرداش تعطیل تازه پس فرداش هم تعطیل. همین خودش یه عالم خوب.

از وقتی‌ از ایران اومدم
خیلی‌ چیزا فرق کرده. خیلی‌ روز‌ها فرق کرده. اول هفته هم با آخر هفته هم جا به جا شده. روز‌های سال به هم ریخته. اسم ماه‌ها عوض شده. عید ندارم دیگه. تعطیلات سال نو ۲ - ۳ ماه جا به جا شده. همه چیز عوض شده. این خوب یا بده ؟ نمیدونم ! اما هر چی‌ هست واسه من تناقض ایجاد کرده. یه تناقض عجیب که نه میدونم که آیا دوسش دارم نه میدونم که آیا دوسش ندارم.