شاید همه چیز از عادت کردن شروع شه! یعنی از این که عادت کنیم به چیزی که
هستیم. عادت کنیم یعنی قبول کنیم که چیزی که هستیم همون چیزیه که باید
باشیم! اما عادت ها همیشه نباید بد نیستند مثل عادت به دیدن
خورشید، مثل عادت به شنیدن صدای پرنده ها، مثل عادت به دوست داشتنِ دوست
داشتنی ها! اصلا تمام قواعد نظام هستی اصلا بر ساختار همین تکرارهایی که ازش به عنوان عادت نام میبریم بنا شده!! انسجام بر اساس تکرار شکل میگیره !
تصور اینکه هر روز بلند بشی و ندونی امروز باید به چه زبانی حرف بزنی با چه افرادی خویشاوندی و با چه افرادی غریبه ایی و تمام مسیرهات عوض بشن و نتونی برای هیچ چیزی قاعده نظام مندی پیدا کنی تصور یک زندگیِ محاله!!
این ها نمونه هایی از عادت هایی هستند که میتونند قشنگ باشند و نه تنها به دلیل عادت بودنشون باعث گندیدگی آدم و زندگی نمیشند بلکه حتی مانع از گندیدگی هم باشند شاید! پس چیزی ماورای عادت هست که زندگی ما رو به گند میکشه! شاید بشه اسمش رو عادی شدن گذاشت! این که همه چیز واسمون عادی بشه! از خورشید و ماه و آواز پرنده ها بگیر تا خودمون و داشته ها و نداشته ها و خواسته هامون .. این که عادی بشه که داریم در جا میزنیم، این که عادی بشه که به گندیدگی کشیده شدیم، این که عادی بشه که داریم همه چیزهامون رو خیلی عادی از دست میدیم .. آره همه گندیدگی از اونجا شروع میشه که عادت کنیم به عادی شدن !
عادت چیزیه که به مرور زمان و حتا به اختیار و انتخاب خودمون رخ میده ، عادی شدن هر وجود و موجودی هم یه رفلکس ناخودآگاه هستش و یه روز چشم باز میکنی و میبینی نسبت به فلان چیز که فلان حسی رو بهش داشتی بدون اینکه حتا متوجهش بشی احساس یا نوع نگاه ات بهش 180درجه فرق کرده و ...
شاید مثل داستان مرغ و تخم مرغ می مونه، اول عادت می کنیم بعد عادی می شه یا اول عادی می شه بعد عادت می کنیم بهش! از نقطه ای شروع می شه که به حد اعتیاد می رسه یعنی دیگه برامون قابل تشخیص نیست و دست خودمون نیست.
عادت کنیم اما عادی نشیم و با عادی شدن عادت نکنیم !
تصور اینکه هر روز بلند بشی و ندونی امروز باید به چه زبانی حرف بزنی با چه افرادی خویشاوندی و با چه افرادی غریبه ایی و تمام مسیرهات عوض بشن و نتونی برای هیچ چیزی قاعده نظام مندی پیدا کنی تصور یک زندگیِ محاله!!
این ها نمونه هایی از عادت هایی هستند که میتونند قشنگ باشند و نه تنها به دلیل عادت بودنشون باعث گندیدگی آدم و زندگی نمیشند بلکه حتی مانع از گندیدگی هم باشند شاید! پس چیزی ماورای عادت هست که زندگی ما رو به گند میکشه! شاید بشه اسمش رو عادی شدن گذاشت! این که همه چیز واسمون عادی بشه! از خورشید و ماه و آواز پرنده ها بگیر تا خودمون و داشته ها و نداشته ها و خواسته هامون .. این که عادی بشه که داریم در جا میزنیم، این که عادی بشه که به گندیدگی کشیده شدیم، این که عادی بشه که داریم همه چیزهامون رو خیلی عادی از دست میدیم .. آره همه گندیدگی از اونجا شروع میشه که عادت کنیم به عادی شدن !
عادت چیزیه که به مرور زمان و حتا به اختیار و انتخاب خودمون رخ میده ، عادی شدن هر وجود و موجودی هم یه رفلکس ناخودآگاه هستش و یه روز چشم باز میکنی و میبینی نسبت به فلان چیز که فلان حسی رو بهش داشتی بدون اینکه حتا متوجهش بشی احساس یا نوع نگاه ات بهش 180درجه فرق کرده و ...
شاید مثل داستان مرغ و تخم مرغ می مونه، اول عادت می کنیم بعد عادی می شه یا اول عادی می شه بعد عادت می کنیم بهش! از نقطه ای شروع می شه که به حد اعتیاد می رسه یعنی دیگه برامون قابل تشخیص نیست و دست خودمون نیست.
عادت کنیم اما عادی نشیم و با عادی شدن عادت نکنیم !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر