خرداد ۲۸، ۱۳۹۲

جای تو خالی

نیستی اما اون خونه هنوز پر از صدای توست پر از بوی توست...
+
من قبرستان را دوست ندارم ، من آدم های مرده توی قبر را دوست ندارم ، من نمیفهمم چرا وقتی کسی مرد سر قبرش میروند‌؟ مگه نمیشه از دور حرف زد ؟ او که در هر حال نمیشنود پس چه فرق دارد. دلم نمیخواهد بیایم با استخوان هایت حرف بزنم و خودم را به خریت بزنم که آنجا بهت نزدیک ترم و تو حرف هایم را میشنوی .. تو مرده ای و تمام شده ای فقط این یاد لعنتی ات از من دل نمیکند ... استخوان های نم کشیده و مور خورده ات را نمیخواهم ببینم هی ... مرا بر سر این سنگ قبر آبی لعنتی نبرید ... تنهایم بگذارید با یاد هایش ... این استخوان های لعنتی  آن زیر یادش را به لجن میکشد ...

۷ تیر ۹۱

هیچ نظری موجود نیست: