آبان ۱۶، ۱۳۹۲

دلگیرم از رسم زمونه که خوب ها و بدها هر دو به یک اندازه سهم میبرند از فراموشی ..

کمتر از بیست روز مونده به روزی که برای همیشه رفتی و من از چند روز پیش فکر میکردم که چه بنویسم برای آن روز .. نمیدونم چه اصراری داشتم که حتما چیزی بنویسم انگار که تو میبینی انگار که تو میخوانی .. اما هر چی فکر نکردم نتونستم خودم رو قانع کنم برای نوشتن از تو برای تو در جایی که نه تو هستی نه میتوانی باشی .. خاطرات هم اگر هست راستش کم کم دارد کمرنگ میشود کم کم دارد محو میشود .. تو با همه مهربانی ات با همه خوبی ات با همه پر رنگی حضورت کم کم داری پاک میشوی انقدر که فقط بعد از سه سال حرفی ندارم که از تو بزنم حرفی که دلم را آروم کند حرفی که یادت را تازه کند ...

هیچ نظری موجود نیست: