اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۳

دور باطل

هفته پیش توی هواپیما به کلمه های ایتالیایی فکر میکردم که بدو ورود باید به کار ببرمشون . انگار همه چیز یادم رفته بود . ظرف دو ماه مگه میشه آدم یادش بره همه چیز . بعد کم کم یادم اومد .. دو سه روز گذشت و یادم اومد خیلی چیزایی که یادم رفته بود .. داشتم فکر میکردم مثل روزای اولی که هر دفعه میام ایران و خیلی چیزا یادم رفته . خیابونا آدما توقع ها برخوردها .. بعد یادم افتاد که چقدر روزهای اولی که ایران بودم آرام برخورد میکردم با مردم تو کوچه و خیابون چقدر لبخند میزدم چقدر مدارا میکردم و روزهای آخر چقدر بدخلق شده بودم چقدر با همه کلنجار میرفتم چقدر تلافی میکردم چقدر سعی میکردم همه رو ادب کنم چقدر عصبی شده بودم ... چقدر دوباره برگشتم اینجا به آرامش و سکوت چقدر حسش خوبه الآن میدونم دوباره چند وقت بگذره کلافه میشم از این همه آرامش و سکوت .. کلا عین دور باطل شده زندگی .. از خوب به بد فرار میکنم از بد به خوب .. از این خسته از اون رونده .. از این مونده از اون کنده .. نه اونجا قرار دارم نه اینجا ..
کی کار پیدا میکنم من؟ ..
احساس میکنم این روزها تنها چیزی که بهش احتیاج دارم همینه .. دور باطل جدیدی میخام انگار .. سر کار خستگی خونه خواب .. دقت کنیم همه زندگی همین دور های باطله .. تولد زندگی تولد مرگ ... نگاه عشق رابطه نگاه عشق نفرت .. عشق ازدواج عشق طلاق .. یکی بیاد که یه چیز جدید داشته باشه یه چیز که دور باطل رو خدشه دار کنه .. یا حداقل یه دور باطل جدید بیاره تو دوایر باطله زندگی ..

هیچ نظری موجود نیست: