خسته ام. دراز میکشم روی تخت. چشمام رو میبندم. تلفنم زنگ میخوره. شماره ناآشناست. مکث میکنم. صدای گرفته ای میگه الو. یک نفر از دور ناله میکنه یکی دیگه بهش دلداری میده. صدای گرفته دوباره میگه الووو؟ یکحس بدی سر ریز میشه توی تمام وجودم. میگم الو. چی شده؟ میگه خوبی؟ چیزی نشده. نگران نشو / چقدر بدم میاد ازین جمله / یکنفس عمیق کشید و ادامه داد میخواستم حالت رو بپر... صدای گرفته اش ساکت شد از بغض .. ناله های دور شدید تر میشه چیزی شبیه زجه .. دوباره میپرسم چی شده؟ حرف بزن.. میگه ایران نمیایی؟ یک نفر هست که میخواد تو رو ببینه .. نگران نشیا اما یکم حالش خوب نیست..
میخوام داد بزنم صدام در نمیاد.. بلندتر داد میزنم نفسم در نمیاد.. هرچی بیشتر داد میزنم کمتر شنیده میشم.. گوشی از دستم افتاد زمین از صداش بیدار شدم... نه دادی داشتم نه اشکی .. فقط مات مونده بودم.. زیر لب هی گفتم چه خوب که خواب بود .. چه خوب که خواب بود .. چه خوب که خواب بود ..