خواب می دیدم آب دریا یکهو پایین رفته و یک عالمه ماهی توی ساحل و بیرون از آب ماندند و یکی یکی دارند جون می دهند. من می خواستم یکی یکی برشون گردونم توی آب اما نمیشه تکون می خورند بزرگ هستند و من زورم بهشون نمیرسه. مردم فقط تماشا می کنند من هی کمک می خواهم اما هیچکسی کمک نمی کنه. همه فقط نگاهی می کنند سری تکون می دهند یا گاهی نظری می دهند و رد می شوند. حتی بعضی ها بهم پوزخند می زنند. نمی دانم دقیقا به چی. شاید به حماقتم...
یکی از ماهی ها باله های رنگی داشت. اما تکون نمی خورد می خواستم با موبایل ازش عکس بگیرم که حرکت کرد زورم بهش نمی رسید به طرز احمقانه ای دست هایم را به هم می کوبم به این امید که شاید از صدا بترسد و برای دور شدن از من و نزدیک شدن به آب تلاش کند .. احمقانه بود اما جواب می داد ماهی خودش را می کشید سمت آب. دوییدم سمت بقیه ماهی ها پشت سرشون دستام رو با شدت به هم می کوبیدم ماهی ها به جنب و جوش در آمده بودند و تکان می خوردند حرکت می کردند به سمت آب ...
سرم را بالا آوردم .. چقدر این ساحل بزرگ بود چقدر ماهی هنوز مانده ... چقدر من تنهام ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر