خرداد ۱۶، ۱۳۹۴

همین‌قدر معلق ..

ما یک جایی هستیم بین زمین و آسمون
نه به ایران تعلق داریم نه به خارج از ایران یعنی همین جاهایی که داریم برای موندن توش خودمون رو به آب و آتیش میزنیم.
هر چند وقت یک بار از خودم می‌پرسم آخرش چی؟ همه اینا برای چی؟
گاهی حتی به خودم میگم من اگه بچه دار بشم بچه ام فارسی یاد میگیره؟ بعد میگم چرا باید یاد بگیره؟ بعد میگم چرا نباید یاد بگیره؟ بعد دقیقا همونقدر که جواب های قانع کننده برای هر دو سوال دارم همون قدر از جواب ها به هر دو سوال قانع نمیشم
همین اتفاق هر بار که میپریم خب آخرش که چی؟ پیش میاد.. همون قدر که میدونم چرا دارم به آب و آتیش میزنم همونقدر نمیدونم. همونقدر که میخوام همونقدر نمیخوام. همونقدر که موندنی ام همونقدر رفتنی ام .. 

هیچ نظری موجود نیست: