خرداد ۲۵، ۱۳۹۱

آخرین تکه

هر بار که چمدان میبندم و میروم تکه‌ای از من جا میماند، تکه ای که گم میشود، مثل همه آن تکه هایی که تا به حال جا مانده‌اند و کمی بعد هم گم شده اند

باز چمدانی بستم

و باز تکه ای دیگر کنده شد و به کناری افتاد ...

چند چمدان دیگر که ببندم آخرین تکه ها هم نوبتشان میشود و تمام .... خلاص می‌شود این دلم از این همه درد و تلخی ٍجدا شدن ها و رفتن ها و نماندن ها

خرداد ۱۴، ۱۳۹۱

خلاص ....

من کم کم آدم ها را از زندگی ام حذف میکنم.
از دورتر ها شروع کرده ام
آنها که کمتر میشناسم کمتر میبینم
بعد به نزدیک تر ها و صمیمی تر ها و مثلا رفیق تر ها میرسم
در پایان اما نوبت خودم میرسد که حذف شوم ...
گاهی اما فکر میکنم میشود از آخر به اول رفت
در این صورت همه کارها با هم سر و سامان میگیرد و خلاص