شهریور ۲۵، ۱۳۹۲

آدمك هاى زنده

ميدونى آدما ميشكنند آدم ها اول خشك ميشند بعد راحت ميشكنند آدم ها گاهى قبل از اين كه قوى شن قبل از اين كه جون بگيرن قبل از اين كه پا بگيرن حتى قبل از اين كه خشك بشن ميشكنن بعد هى سعى ميكنى براشون مرهم بزارى براى شكستگى هاشون آتل ببندى براى درداشون مسكن بيارى اما خوب نميشند ديگه هيچ وقت خوب نميشند ديگه هيج وقت كمرشون راست نميشه ديگه هيچ وقت دلشون پاك نميشه، اونوقت ميشينند منتظر تا با هر تلنگرى باز بشكنند باز خورد تر بشن باز بيشتر درد بكشند ، به جايى ميرسند كه درد كشيدن خط خطى شدن زخم شدن باختن ميشه بخشى از روزمرگيهاشون بخشى از وجودشون انقدر كه ديگه حتى اشك نميريزنند حتى فرياد نميزنند حتى آه نميكشند ... خفقان ميگيرند كز ميكنند كنج ذهن خودشون بعد زل ميزنند ميخندند راه ميروند اما هنوز كز كرده اند كنج ذهنشون ديگه نه خنده هاشون شادى داره نه نگاهشون زندگى داره نه دستشون گرما .. 

هیچ نظری موجود نیست: