مهر ۱۹، ۱۳۹۲

و چنین شد که به کناری گذاشته شدم ...

بادمجان ها را راه راه پوست کندم بعد  گرد گرد بریدمشان روغن ریختم ته ماهیتابه و دایره های بادمجان را خواباندم کف ماهیتابه زیرش را کم کردم که زیاد روغن نکشد به خودش. از مادرم آموخته بودم. گوجه های سفت را انتخاب کردم شستم گرد گرد بریدم کمی نمک کمی ادویه و سرخ کردم. لایه به لایه بادمجان ها و گوجه های سرخ شده را چیدم در ظرف. از مادرم آموخته لودم. اما من ظرفی انتخاب کردم که گرد نبود. بادمجان ها و گوجه ها شکل ظرف را میگیرند از گردی در میآیند. در ظرفشان نمیگنجند مثل من که در هیچ ظرفی نمیگنجم .. بادمجانها و گوجه های سرخ شده اند و نرمند شکل ظرف را بخود میگرند کم کم جا برای همشان در ظرف باز میشود. پلاستیک میکشم رویشان و به کناری میگذارم... مثل خودم که وقتی به سختی ندم شدم و شکل قالبی که درش هستم را گرفتم به کناری گذاشته شدم و اسمم شد خاطره ..

مادرم گفته بود ظرف گرد انتخاب کنم برای بادمجان های گرد مادرم گفته بود شکل قابی که هستی نگیر مادرم گفته بود برای داشتن زندگی که میخواهی داشته باشی بجنگ نرم نباش شکل ظرف زندگی را نگیر .. من اما همیشه خسته بودم از جنگ. من در جنگ به دنیا آمدم در جنگ مدرسه رفتم من در جنگ بزرگ شدم جنگ داخلی جنگ خانگی من از جنگ و جنگیدن خسته ام .. من خواستم جنگجو نباشم من خواستم نرم باشم من خواستم صلح باشم پس من صلح شدم نرم شدم من صبور شدم من تغییر شکل دادم و چنین شد ..

هیچ نظری موجود نیست: