تعریف کردن دوست داشتن مثل تعریف کردن آزادی میمونه. به حصار کشیده میشه وقتی براش چارچوب بزاری وقتی با کلمه ها معنا کنیش وقتی با القاب صداش کنی وقتی براش حد و مرز بزاری یعنی به بند کشیدیش یعنی دیگه دوست داشتن نیست میشه وظیفه میشه تکلیف. برای دوست داشتن هیچ اسمی هیچ رسمی نباید گذاشت باید عاری باشه از چند و چون از باید و نباید از چطور و چرا و کِی و چی و....
میشه ورای خودخواهی و تن خواهی دوست داشت و دوست داشته شد؟ میشه بی قید و بی تکلیف و بی انتها و بی ابتدا دل بست؟ میشه بی مکان و بی زمان دوست داشت؟ میشه هیچ مرزی نداشت؟ هیچ تعریفی هیچ توقعی هیچ خواسته ای هیچ نیازی ؟ میشه رسیدن نخواست؟ یکی شدن نخواست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر