کاشکی بچگیامون به جای این که ازمون بپرسند در آینده میخواهید چه کاره شوید میپرسیدند در زندگیتون دوست دارید چی باشید . شاید من دوست میداشتم گل باشم مثلا گل سرخ. اونوقت چند روز واسه خودم خوش و خرم زندگی میکردم خوشگل و زیبا بودم . آدمها رو یاد چیزای خوب مینداختم ازم عکسای قشنگ میگرفتند بعدشم میمردم. کسی هم ازم انتظار نداشت که مثلا خوب باشم مثلا خار نداشته باشم مثلا پژمرده نشم تازه اگه برگام زرد میشد بالاخره یکی بود که نگران شه که چی شده بهت و بعد بدون این که انتظار جواب داشته باشه رسیدگی کنه آب و آفتابت بده ...
شایدم دوست داشتم گوسفند باشم یه گوسفند سفید پشمالو که کسی ازم انتظار نداشت زیاد نخوابم یا زیاد نخورم تا چاق نشم تازه خودشونم هی بهم آب و غذای تازه میدادند.. کسی ازم انتظار نداشت تمیز باشم تازه خودشون میومدند حموم میکردنم تمیزم میکردند آخرشم میگفتند آخی حیوون زبون بسته ... آخرشم هم سرم رو میبریدند و کلی هم مفید بودم . باور کن خیلی از الانم مفید تر بودم..
یا شاید دلم میخواست یه پارک باشم. یه پارک بزرگ که کلی جای بازی واسه بچه ها داشت با کلی صندلی واسه نشستن و حرف زدن و درد و دل کردن بزرگترا. از اون پارک ها که صبح ها پیرمردا و پیرزنای محل با عصا و روزنامه میومدند رو صندلیا میشستند منتظر دوستاشون و هی تعریف میکردند از عروسهای مهربونشون و دامادای آقاشون و از بچه هاشون که خیلی مواظبشونند و نمیزارند آب تو دبشون تکون بخوره! بعد از تو جیباشون دونه در میاوردند و پخش میکردند تو هوام واسه گنجیشکا و کبوترا . از اون پارکها که عصرا مامان ها و باباها از سر کار بچه هاشون رو میاوردند بازی که صدای غش غش خنده بچه ها همه رو به خنده وادار کنه .. از اون پارکها که پاییزا نارنجی زمستونا سفید و بهار ها سبز میشد .. از اون پارکها که وقتی یهو قرار میشه اتوبان از وسطش رد شه و دختر پسرا دورش رنجیر درست میکنند که نه ما نمیزاریم پارکمون خراب شه .. کاش از اون پارک ها بودم ...
شایدم دلم میخواست سقف جلوی در یک سوپرماکت کوچولو باشم تو کوچه و پس کوچه های یه محله خیلی قدیمی که وقتی بارون میاد دخترا و پسرا بدو بدو برند زیرش پناه بگیرند بعد مثلا چون جا کمه محبور شند بچسبند به همدیگه ..
حتی دلم میخولست یه چایی داغ باشم تو یه لیوان بزرگ شیشه ای که آدم های غریبه به بهونه اینه بیشتر کنار هم باشند به کافه چی سفارش بدند و هی مزه مزه کنند. از اون چایی ها که تلخ نیستند داغ نیستند سرد نیستند و طعمشون تا همیشه کنج لپ اون آدما باقی میمونه ..
کاش این سوال رو تو بچگی میپرسیدند اون روزا حتما ذهن خلاق تری داشتم نسبت به امروزا ..
آبان ۲۷، ۱۳۹۲
هر چیزی غیر از این شاید ...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر