آذر ۲۹، ۱۳۹۲

کوکوسبزی با طعم عشق

یادم نمیاد چرا اما یادمه برای مدتی کوچ کرده بودیم خانه مادربزرگ . شاید بنایی چیزی داشتیم مثلا و خانه پدری غیرقابل سکونت بود پس باید میرفتیم خانه پدربزرگی. صبح قبل از مدرسه رفتن مامان برام یک لقمه ساندویچ کوکوسبزی گرفت گفت بیا بگیر با خودت ببر . نق و نوق کردم که نمیخوام و نمیخورم. راستش خیلی چیز بی کلاسی بود به نظرم . لقمه نون لواش و کوکوسبزی!! خب چی میشد به من مثلا موز میدادند یا ساندویچ کالباس! مامان اصرار کرد. گفت ببر گشنه که شدی میخوری کلی بهت مزه میده. یادمه با اکراه قبول کردم و خوب تر یادمه که توی مدرسه گرسنه شدم و ساندویچ رو خوردم و اتفاقا چقدر هم مزه داد بیشتر از ساندویچ سوسیس حتی. عصرش مامان پرسید ساندویچت رو خوردی؟ گفتم آره. گفت دیدی چقدر مزه میده. یادم نمیاد تایید هیجان انگیزی کرده باشم احتمالا با یک غرور کاذب احمقانه ای گفتم آره بد نبود ..
□□
امروز هوس کوکو کردم، البته دلیلش این بود که مامان گفته بود برای مهمانهای شب یلدایش میخواهد کوکو هم بپزد و طبعا من هم دلم خواسته بود. کوکو پختم . کوکوسبزی با گردو و زرشک.. این سالها خیلی پیش آمده که کوکو سبزی بپزم اما راستش هیچ وقت هیچ کوکو سبزی به خوشمزگی اون لقمه ای که مامان برام درست کرد و بردم مدرسه نشد هیچ لقمه ای ...

هیچ نظری موجود نیست: