میگه :" واسم دعا کن.. تو دلت پاکه مهربون، دعات گیراس، واسم دعاکن "
اومدم بگم من اعتقادی به دعا ندارم. به کی دعا کنم؟ چه دعایی کنم؟ از کی بخوام؟ از اونی که بهت درد داده بخوام درد رو ازت بگیره؟ از اونی که گره انداخته تو کارت بخوام گره رو از کارت باز کنه؟ از خودش بخوام یا از واسطه های رنگی رنگیش؟ چجوری دعا کنم؟ شرط بزارم واسش؟ وعده وعید بدم بهش؟ بگم مثلا اگه گره از کار دوستم باز کنی به صد تا همسایه اینور و اونور با کلی فخر و افاده شام میدم؟ یا مثلا بگم اگه مشکل دوستم حل شه بهت ایمان میارم؟ تو یک لحظه صد جور جواب اومد تو ذهنم که بگم من اهل دعا نیستم با دعا کاری پیش نمیره دردی دوا نمیشه گره ای باز نمیشه بعد یک لحظه به خودم گفتم این آدم انقدر مستاصل شده که به من غریبه رو آورده چرا باید با اعلام باورهام گند بزنم به همه دلایل دلگرمیش.. شاید دعا همین باشه که من بشم دلیل دلگرمی یکی اونم بی هیچ دلیلی .. همین !
□□
پنهان نمیکنم که اعتمادش، تعریفش حتی درخواستش یه حسی بهم داد که زیر پوستم تو این سرمای زمستون حس گرمای خوبی ایجاد کرد ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر