مرداد ۲۶، ۱۳۹۴
امضا یک بیاعصاب
مرداد ۱۹، ۱۳۹۴
شکافی به وسعت اقیانوس
اینجا شکافی هست بینخواستههایم و نیازهایم. شاید هم بین نیازهایم و خواستههایم.
خوب که فکر میکنم نمیدانم کدام بر دیگری اولویت داره. حتی نمیتوانم از هم تفکیکشان دهم. نمیدانم اونی که فکر میخواد، دلممیخواد نیازه یا خواسته! مثلا نمیدونم فکر کردن، کتاب خوندن، راه درست رو پیدا کردن نیازه یا خواسته!
از طرفی کار خوب داشتن، پول داشتن، خوش بودن، سفر کردن و و و اینا چی؟ از هم تفکیک پذیرند یا نه؟ کی اولویت داره؟
نمیدونم چرا نمیتونم اون مدیریت لازم رو روشون داشته باشم!؟
مثلا همین خواب یک آن نیازه یک آن خواسته! بدتر آنکه آنهایی هم هست که از خواب گریزان و بیزارم! از این همه نیاز وخواهش بهخواب !
مرداد ۱۶، ۱۳۹۴
چهکسی به جوانی من فکر خواهد کرد؟
حدود ۷۰ سالش میشود. این را نه فقط از موهای سفیدش وخطهای دور چشمش، که از تن چروک شده اش حدس میزنم. یک جلیقه پوشیده و یک شلوارک. زیپجللیقه اش باز است و زیرش چیزی نپوشیده. سوار اتوبوس کع شد اول توجهم به خالکوبیهای روی سینه اش جلب شد و بعد به کتابی که در ذست داشت. دست ِ آخر همنگاهم افتاد به ساعت مچی بزرگ و قرمزی که به دستش بسته بود. دختری خواست جایش را به او بدهد اما سرحال تر از این حرفها مینمود. کوله اش رو پشتش انداخل کتابش را باز کرد به میله اتوبوس تکیه داد و گفت هنوز میتوانم سرپا بایستم دخترجان.
صورتش با وجود پیری هنوز خوب است. از آن صورتهای خاص مردان ایتالیایی با آن چونههای ویژه وچشمهای آبیشان. چقدر دلم میخواست بدانم دقیقا جوان بوده چه شکلی بوده و چه روزگاری داشته ..
مرداد ۱۳، ۱۳۹۴
کاش بیشتر بنویسم ...
باید بیشتر بنویسم پیش از آنکه باز واژهها راهپیماییهای شبانگاهیشان را در لابلای چین و چروکهای مغزم شرپع کنند.
باید بیشتر بنویسم از حرفهایی که لابلای دندانهایم خرد میشوند و صدای فریادشان در گوشم طنین میاندازد..
باید بیشتر بنویسم ..