مهر ۲۸، ۱۳۹۴

آیا من هم یک احمقم؟

آنا گاوالدا توی کتاب «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» نوشته:
زن‌ها احمقند، زن‌هایی که بچه می‌خواهند.
آنها احمقند.
راستش یکم تعجب کردم! گفتم تا آخر داستان بخوانم شاید می‌خواسته از این حرف نتیجه خاصی بگیره! در ادامه ‌اش میگه زنی که میفهمه حامله است جز به بچه به هیچ چیزی فکر نمیکنه. به حرف شما گوش میکنه اما صداتون رو نمیشنوه! سرش رو تکون میده اما حرف‌هاتون براش مهم نیست. 
رسیدم به جایی که میگه: «کودکش را در خیالش تصور می‌کند. در پنج میلیمتری یک دانه گندم..» آخی! « در پنج سانتیمتری یک پاک کن رو میزی..» هه هه! «در چهارماهگی اندازه یک کف دست» ناخودآگاه دستم را آوردم بالا ببینم یعنی چقدر؟ ای جان! 
هرقدر که از مراحل حاملگی و کارهای مربوط به این دوران اعم از پرهیز غذایی، عکس‌های پیش از تولد، تخمین زمان زایمان بیشتر میخوندم بیشتر تصورشون میکردم و بهشون فکر میکردم ... حتی نزدیک بود وقتی دست روی شکم ورآمده اش میکشید، من هم دست بکشم اما خب به خیر گذشت .. تا رسید به جایی که جنین مرده بود ... دروغ چرا در این مرحله کمی بغض کردم!


هیچ نظری موجود نیست: