مهر ۳۰، ۱۳۹۴

خب شد زود بزرگ شدیم که بفهمیم!

توی پیاده‌رو راه می‌رفتم چشمم افتاد به این بوته‌ها (درختچه‌ها) و شکل برگ‌هاش برام خیلی آشنا اومد.

شبیه‌شون رو‌توی بچگی توی جنگل سی‌سنگان شمال ایران دیده بودم. یادم افتاد که عاشق این برگ‌ها بودیم .. مخصوصا سبزهاشون. آخه وقتی توی آتیش می‌سوزوندیمشون تق و تق صدا میدادند .. بگمونم برگ‌ها دو لایه بهم چسبیده بودند که ‌وقتی گرم میشدند هوای بینشون هم گرم میشد باعث میشد وسط برگ‌ها از هم جدا بشه درحالیکه دورتادورشون‌هنوز به هم‌چسببده بود و بعد تقی بترکه ..
اصلا جنگل سی‌سنگان رو برای همین برگ‌ها دوست داشتیم. که آتیششون بزنیم! چه‌می‌فهمیدیم احترام به طلچبیعت یعنی چه! چه می‌فهمیدیم محدودیت مراتع و منابع طبیعی یعنی چی؟! فکر می‌کردیم همیشه همه جا همینطور سبز و دل‌انگیز میمونه حتی اگر ما به آتیشش بکشیم!

هیچ نظری موجود نیست: