تیر ۳۱، ۱۳۹۵

مادربزرگ - قسمت ۵

به اونی‌که بزرگ‌تر، قدیمی‌تر، اول‌تر بود می‌گفتیم «ژی‌ژی». می‌خواستیم وقتی صحبت از مادربزرگ ‌می‌شود، کسی نپرسد کدام؟ و کسی نگوید مادربزرگ من یا مادربزرگ تو!
ژی‌ژی وقتی ۱۲-۱۳ ساله بوده زن پدربزرگ شده، از آن دست زن‌های مظلوم و تپلی بود که نمی‌توانستی عاشق خودش و سادگی‌اش نشوی. نمی‌توانستی جذب نگاه مهربانش نشوی.
ژی‌ژی چهار پسر دارد و چهار دختر. اما همه می‌دانند که پسرهایش را بیشتر دوست دارد، مخصوضا پسر اول و آخرش را از همه متفاوت‌تر.
پسر اول همان است که اگر کمی زودتر دنیا آمده بود، شاید من امروز اینجا نبودم.
سوای از این که قدیمی‌ها و مخصوصا ترک‌ها پسر دوست هستند، باورم این است که ژی‌ژی به واسطه اتفاقی که در زندگی اش افتاد، پسرها را بیشتر دوست داشت. به گمانم پسر داشتن خوشبختی زندگی‌ها را تضمین می‌کند.
هرچند که مادربزرگ‌ها همیشه رابطه خوبی با هم داشتند و حتی به غریبه‌ها خود را خواهر معرفی می‌کردند، اما خب حقیقی در دل هر دوی آنها وجود داشت که قابل انکار نبود و هرچند کتمان میشد اما گاهی مثل دمل سر باز می‌کرد. مانند وقتی که ژی‌ژی را برای دیدن فیلم «لیلا»ی مهرجویی به سینما بردند و او برای دل شکسته لیلا اشک‌ها ریخته بود...
حالا ژی‌ژی مهربان، ژی‌ژیِ تپلِ دوست‌داشتنی، ژی‌ژی دل‌شکسته، یک سال است که در خانه سالمندان و بیشتر از ۵ سال است که آلزایمر دارد. تقریبا از چند ماه بعد از رفتن مادربزرگ، یعنی هوویش...

هیچ نظری موجود نیست: