مرداد ۰۳، ۱۳۹۶

کاش خوابم ببره اما خواب نبینم..

توی فیسبوک لاگین میکنی و تایم لاینت رو میگردی بعد از چند تا خبر زرد و تکراری، یکم پایین تر عکس‌های عروسی دوستت رو میبینی، عکس‌ها رو نگاه می‌کنی و با شادیشون شریک میشی بهشون تبریک میگی و کلی آرزوی شادی و خوشبختی می‌کنی. در حالی که هنوز ته مونده لبخند روی لبته میونده میایی پایین‌تر و میبینی یه دوست دیگه عکس پدرش رو گذاشته و غمگین میشی لبخند روی لبت می‌ماسه، تسلیت میگی و از فیسبوک میایی بیرون. سرعت تغییر و نوسان این دو حس انقدر زیاده که احساس می‌کنی هرلحظه ممکنه قلبت ترک بخوره.

بعد میشینی زل میزنی و صفحه مانتیور و هزارتا فکر عوضی و اعصاب خورد کن میاد توی سرت. تف و لعنت میکنی به دوری و انتخاب‌های زندگی. سردردت باز اوج می‌گیره. دیگه هیچی کمک نمیکنه نه قرص نه چای. شاید کمی خواب. تلگرام رو باز می‌کنی مسج بدی و حال و احوال کنی اما می‌ترسی از این پیام‌های الکی خوشی که حس واقعیت رو نشون نمیده میترسی از بغل ها و بوس های الکترونیکی نفرت داری موبایل رو پرت میکنی سرت رو زیر بالش فرو میکنی و میگی کاش خوابم ببره اما خواب نبینم..

هیچ نظری موجود نیست: