مهم نيست دليل خوشحاليم يا حتى عمق خوشحاليم چقدر بوده باشه مهم نيست از خوشحاليه دوست داشتن باشه يا دوست داشته شدن ، اما مهمه كه با ترس همراه بوده با دلهره هايى كه ميدونستم الكيه ميدونستم نبايد باشه ميدونستم بودنش همه چيز ُ خراب ميكنه اما بود دلهره هايى كه هنوزم هست ، تو تك تك نفس هايى كه ميكشم هست، تو تك تك خنده هام، همون خنده هايى كه تهش ميخشكند رو لبام، خنده هايى كه آه دارند آخرشون …
كاش ميتونستم لابلاى اين نوشته هاى قديمى ، لابلاى خاطره هاى خيلى قديمى تر بگردم و جايى كه نطفه ترس بسته شده رو پيدا كنم و همونجا از بيخ و بن عقيمش كنم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر