شايد مثلن همان جا كه همه سهم نداشته مان از دنيا شد خواستن خواهرى كه نوازش كردن بلد باشد، خواهرى كه سنگ صبور باشد، اشك پاك كند آغوشش باز باشد در اوج عصبانيت مزخرف بگويد بخندد . خواهرى كه حتى وقتى حق با ما نبود چشمان نگرانش شد بدرقه راهمان … ميدونى هنوز آخرين نگاه زمستونيت يادمه وقتى بغلت ميكردم و فشارت ميدادم به خودم؟ ميدونى هنوز گاهى فكر ميكنم به روزهاى نبودنم كه كاش بودم و سهم خودم رو براى گم نشدنت توى راهى كه ميرفتى ميدادم؟ هنوز و هر روز فكر ميكنم به بار سنگين نبودنهايم، بارى كه انقدر سنگين شده كه ديگه به دوش كشيدنش برام غيرقابل تحمل شده و گذاشته امَش كنج ذهنم كنج دلم و اين روزها هر از گاهى از توى اين كوله بار درد تكه اى را برميدارم كه وصله بزنم بجاى همه نبودن هايم تا سهمى ادا كنم از ادا نكرده هايم، شايد شايد شايد نشانه اى باشد براى پيدا كردن ميانبرى به شاه راه اصلى تا كمكى باشد براى برگشتن به راهى كه قشنگ بود ، دلنواز بود، عاشقانه بود و هست، راهى كه حقت بود تا انتها برى راهى كه حقم هست تا انتها رفتنت رو ببينم … سهم من از خواهرى نشنيدن درد ها نيست سهم من از خواهرى دوست داشته شدن هاى دور دورى نيست حتى اگر همين درد ِ دورى درد ِ همه لحظه هايم باشد تو نبايد يادم بيارى كه سهمم از خواهرى همين نبودن ها و ندانستن ها و نشنيدن هاست …
مهر ۰۵، ۱۳۹۲
در دردها دوست را خبر نكردن دوست داشتن نيست دوست نبودن است …
مگر سهم ما از زندگى چيست؟ مگر سهم ما همين خنده ها و دوست داشتن ها و عاشقانه ها نبود؟ همين دلخوشى هاى كوچك همين دوست داشتن هاى ريز ريز همين بوسه هاى گاه و بيگاه همين دلتنگى هاى نيمه شبى همين برق چشم ها همين گرمى دست ها همين نگاه هاى دزدكى … مگر همين ها نبود دليل عاشقانه هايمان؟ مگر همين ها نبود امنيت دلمان و آرامش خاطرمان؟ مگر همين ها نبود دليل دوست داشتنمان دليل عاشق شدنما؟ مگر همين سادگى ها همين بى توقعى ها همين به كم قانع بودن ها قشنگ ترين خاطره هايمان را نساختند؟ مگر همين ها نشدند دليل ادامه دادنمان؟ مگر همين ها نبودند كه تا ابد ميخواستيم ؟ پس كجاى راه اشتباه قدم برداشتيم كه به جاى دوست داشتن فقط دوست داشته شدن خواستيم و به جاى آرامش فقط خاطر پشتوانه مالى خواستيم؟ چى شد كه دغدغه برق نگاهش جاى خودش را داد به خشم نگاهمان؟ چه شد كه عاشقانه ها جايش را داد به توقع ها؟ از كجا حرف و درد و دل جايش را داد به درخواست و شكايه؟ كجاى راه گم شديم كه حتى راه برگشت را پيدا نميكنيم؟ چى شد كه به جاى رفتن به دور زدن و برگشتن فكر كرديم؟ چى شد كه قهقهه خنده جايش را داد به بغض فروخورده دردناك ؟ هان؟ كجا بود؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر