نمیدونم چرا من هنوز دارم به مردی که صبح از پنجره دیدم فکر میکنم . مردی با چتر شکسته که با نگاهش زن و مردی که با هم زیر یک چتر بودند ُ دنبال میکرد. هنوز دارم فکر میکنم که به چی فکر میکرد . نمیدونم چرا اصرار دارم که حتما به یک چیزی فکر میکرده ! و برای همین از صبح هزار تا سناریو از فکرهاش تو ذهنم ساختم. مثلا داشته فکر میکرده که حالا چه اصراریه که هر دو تا به زور برند زیر یک چتر که بعد هم مجبور باشند این جوری بچسبند به هم ! شاید هم نگاهش به چکمه های زن بوده و فکر کرده حالا که مغازه ها حراجند یک جفت برای دخترش بخره و بفرسته یا شایدم به بارونی مرد نگاه کرده و فکر کرده اگر پسرش بود حتما یکی از همین ها میپوشید ... شاید هم به چترشون نگاه میکرده که سالمه و چتر خودش که شکسته و خجالت میکشیده و فکر میکرده که حتما باید به زودی یک چتر نو بخره یا شاید هم اصلا اهمیتی نداشته چتر شکسته و سالم چه فرقی داره حالا مگه در هر صورت آدم خیس میشه .. ولی بعد شاید به ذهنش خطور کرده باشه که اگر زن داشت یا اگر زنش نرفته بود حتما با دیدن چتر شکسته اش از یه گوشه ای از یکی از کمد های خونه یه چتر سالم بهش میداد و میگفت بیا با این برو :) نمیدونم چرا تو همه سناریو هام مرد تنها بوده نه زنی نه بچه ای .. شاید دلیلی مدل راه رفتنش و قدم برداشتنش بود و بخار ممتدی که موقع نفس کشیدن از دهنش بیرون میومد یه جورایی انگار که آه میکشید ..
دی ۲۷، ۱۳۹۲
دارم به این فکر میکنم که تا چه حد زندگی آدما میتونه به هم شبیه باشه ؟
داره بارون میاد دارم از پشت پنجره مردم رو نگاه میکنم . به مردی که با چتر شکسته و کاپشنی که بازه از وسط خیابون رد میشه و حواسش پی زن و مردی هست که بهم دیگه چسبیدند تا دوتاییشون زیر یک چتر جا بشن . فاصله ام زیاده و نمیتونم ببینم و بفهمم تو نگاه مرد چه حسیه شاید داره فکر میکنه که تو زندگیش اونم روزهایی داشته که یکی بهش میچسبیده تا زیر چتری که سالم بود جا بشن و زیپ کاپشنش رو براش بالا میکشید و رهش میگفت چرا شالگردنت رو ننداختی پس؟ شاید هم فکر میکرده که هیچوقت هیشکی بهش نچسبیده زیر یک چتر. شایدم به هیچی فکر نمیکنه فقط نگاه میکنه و بی تفاوت وو خالی از حس رد میشه ..
دی ۲۶، ۱۳۹۲
اشتراک در:
پستها (Atom)